دلت که میگیرد پیچ میزنی در اعماق وجودت میخندی به گریه هایی که در آن خندیدی
دفتر عشق
۱۳۹۲ آبان ۲۵, شنبه
۱۳۹۲ شهریور ۲۱, پنجشنبه
۱۳۹۱ آذر ۴, شنبه
یه موقع هایی هست فقط خودتی ، فقط خودت میشینی با خودت فکر می کنی ، دلت میخواد بریزی بیرون حرفاتو اما به کی بگی ، به کی بگی که مثل خودت بهتر بدونه واسه همین سکوت میکنی گاهی هم این سکوتت رو یه بغضی آروم آروم میشکنه نمیدونی از کی شروع شده فقط یهو میبینی چشات خیسه کمی میگذره دوباره به خودت میای با این که ته بی حوصلگی هستی به خودت امید میدی میگی درست میشه همیشه دری هست که واسه من باز باشه ، با خودت میگی من نباید اینطوری باشم باید پاشم من شکست ناپذیرم و کلی جمله دیگه که تو فیلم و فیس بوک و جاهای دیگه دیدی و شنیدی به خودت میگی تا آروم میشی ؛ البته چاره ای هم نداری باید آروم شی این آروم شدن از رو اجباره از بین بد و بدتر داری انتخاب می کنی ؛ توی تمام این لحظات و تمام این احوال آروم و ساکت تو خودتی که شاید یکی از دوستات یا اعضای خانوادت یا شایدم بغل دستیت تو اتوبوس یا مترو یا کسی که کنارت رو نیمکت پارک نشسته بپرسه چیه چیزی شده ؟؟؟ و فقط میگی چیزی نیست با خودم خلوت کرد تنها جمله ای که سال ها جواب توش نهفته ، جوابایی که در هر ثانیش کلی خوشی و تلخی زندگی حس داری ، پر از احساس هایی که فقط برای خودته!!!!!!!!
۱۳۹۰ آذر ۲۲, سهشنبه
بابا سلام.با هم حرف بزنیم؟
6 ساله كه بودم فكر مي كردم پدرم از همة پدرها باهوشتر.
8 ساله كه شدم ، گفتم پدرم همه چيز رو هم نمي دونه.
10 ساله كه شدم با خودم گفتم ! اون موقع ها كه پدرم بچه بود همه چيز با حالا كاملاً فرق داشت.
حالا اگه اون هست و تو هم هستی یه خورده ......هر جوری میخوای جمله رو تموم کن
۱۳۹۰ آبان ۲۸, شنبه
۱۳۹۰ مرداد ۹, یکشنبه
امشب وقتی از دوتا کوچه پایین تر داشتم میومدم خونه،به کوچه یه نگاهی انداختم به دور و برم چقدر ماشین تو کوچه دیدم یادمه یه زمانی انقدر ماشین نبود،یه کم بالاترو نگاه کردم؛با خودم گفتم چقدر خونه یادم میومد زمانی خیلی کم خونه توی اون کوچه بود، صدای تلویزیونی از پنجری یکی از خونه ها بیرون میومد بازم گفتم زمانی هم بوده که من ندیدم و همه انقدر تلویزیون نداشتن .
همینطور که غرق در گذر زمان و اتفاقات جور وا جور بودم؛یعنی توی همه این خونه ها محبت هم هست! عشق هم به جای یه خونه توی تک تک خونه ها وجود داره! با تردیدی از روی غرور خواستم بگم اما من بجاش هم محبت دارم و هم عشق بعد از کمی تأمل گفتم شاید واسه منم دیگه نه محبتی مونده باشه که به کسی بدم و نه عشقی!!
اشتراک در:
پستها (Atom)